میمردم و میخندید

ساخت وبلاگ

هم ساده دلم را برد، هم دار و ندارم را

خندید و گرفت از من آرام و قرارم را

یک دکمه رها کرد و اندوه زمستان رفت

در یک شب پاییزى آورد بهارم را

میخواستم آن گل را پرپر نکنم خود خواست

من چشم بر او بستم ، او راه فرارم را

میمردم, و میخندید, ، میدید و نمیدیدم 

چشمان خمارش را ، چشمان خمارم را

تا در دل هم باشیم تاوان بدى دادیم

او گیره ى مویش را من ایل و تبارم را

‏ #سید_تقى_سیدی

سرگذشت خیانت...
ما را در سایت سرگذشت خیانت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khiyaanatd بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 6:16